سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اعترافات صادقانه2

اعتراف میکنم بچه که بودم یه جوری دلم میخواست پسر خالمو سر به نیست کنم که اسمشم پیام بود .عاقا جونم براتون بگه یه روز که اومده بود خونمون با قاشق خواهرم غذا خورد  و خواهرم که خودتون بهتر میدونید چه جیغ جیغوییه با هزار تا داد و هوار قاشقشو با قاشق من عوض کرد منم که از پیام متنفر بودم احساس میکردم قاشقی که پیام با اون خورده الان ایدز داره  و تا یه ماه چندشم میشد غذا بخورم !!!!!! تا اینکه تصمیم به انتقام گرفتم !!! انتقام قاشقم !!! خلاصه جونم براتون بگه رفتیم خونشون و قاشقشو اوردم انداختم جلو سگ !! اونم کلی قاشقش رو لیس زد . منم خیلی مودبانه قاشقو برداشتم انداختمش تو سفره اونم طفلکی با قاشق سگی غذاشو با حرص و ولع میل کرد !!!



[ پنج شنبه 93/4/19 ] [ 12:57 عصر ] [ نداکمالی ]